دوسه روزیه خونه خواهرم تبدیل شده به کارگاه خیاطی.لباس بیمارستانی میدوزن از اون یه بار مصرفا.از برش تا ..... بسته بندی.دیروز حدود ۴۰ تا دوختند.برای بیمارستان زندان میدوزن.
همه خواهر و برادرام جمع شدن اونجا کمک کنن. یاد خاطرات مامان میفتم که از زمان جنگ تعریف میکنه. اون روزا که تو خونه نون میپختن برای رزمندهها.
داداشم میگه دارن یه بیمارستان موقت توی زندان درست میکنن. میگه اگه یه نفر کرونایی وارد زندان بشه توی زندان فاجعه اتفاق میفته. چند روزه خودش آخر شب از سر کار میاد. این لباسا هم برای همونجاست. خیلی برای اوضاع زندان نگرانه . میگه قضات همکاری نمیکنن با اینکه رییس قوه قضاییه دستور داده باز هم خیلی راحت ملت را میفرستن زندان. میگه دیروز یه نفرا به خاطر مهریه آوردن زندان. اینقدر عصبانی بود که صورتش قرمز شده بود.
کاش همه افراد جامعه توی هر پست و مقامیکه هستن این بیماری را جدی میگرفتن.